این روزا دلم نمی خواد به زوجا نگاه کنم

چه جوون چه پیر

راستش میترسم

یاد آرزوهام میوفتم یاد برنامه هایی که چیده بودم با هم انجام بدیم.

برای هر لحظمون ذوق داشتم

ذوق داشتم وقتی کنار هم پیر شدیم  با هم بریم و توی پارک قدم بزنیم و سر هم غر غر کنیم

راستش میترسم با حسرت به زوجای دیگه نگاه کنم

میترسم نگاهم زهر بشه به خوشیشون 

راستش این روزا حتی به پیرزن پیرمردایی که تو پارک دست همو گرفتن و قدم میزنن هم حسودیم میشه.

چند وقتی هست بیشتر سرمو میندازم پایین بیشتر تو خودم جمع میشم.

یعنی الان داری تو ذهنت آیندتو با کی برنامه میریزی برای آیندت با کی آرزو می کنی؟

این روزا حتی سعی میکنم با بچه های دیگران هم بازی نکنم میبینمشون، اداهاشون، وقتی قهر می کنن و سرشونو میذارن روشونه مامانشون وقتی می خندن و می دون وقتی لبخند میارن به لبای همه

آخ

قلبم می خواد بترکه وقتی میبینم اینا رو.

آخ وجودم داره له میشه که امیرم پیشم نیست که برام ناز نمیاره که نمیتونم شبا تو بغلم بخوابونمش

ولی بازم سعی می کنم نبینم فرار کنم

می دونم دلم حسرت داره نگاهم حسرت داره

فرار می کنم که حسرتم نیوفته به جون خوشی زندگی مردم

آخ که قلبم داره میترکه

آخ

حسرت ,روزا منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه بیا برا خرید as پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان زَرموزیک مجله پزشکی